پسر دایی بابام فوت کرده بود و باهاشون رودرواسی داشتیم بعد از هفتمش، بابام گفت بخاطر دخترش ،من و خواهرام هم بریم برای تسلیت و دلداری پسر عمه هم خونمون بودگفت منم میام ...وسط فاتحه خونی چند نفر دیگه خدنشون بودن یه دفعه گوشیش زنگ خورد یه اهنگ شادشاد کوردی پخش شد از اینا که نمیتونی بشینی و باید پاشی و برقصی (بزور خودمونو نگهداشته بودیم ...اومدیم بیرون ترکیدیم از خنده
عموم فوت شده بود قاب عکسش گذاشته بودن گل هم جلوش گذاشته بودن با شمع و....نوه های عموم کوچیک بودم زیر ۳ سال، دور میز رو گرفته بودن دست میزدن و با چه جدیتی میگفتن ، تولد تولد تولدت مبارک،مهمونا همه دونه دونه میرفتن تو حیاط میخندیدن