خونه مادر بزرگم بودیم و منم یه دختر بزرگم دیگه ۲۶ سال دارم بچه که نیستم، بحث سر این بود یکی از فامیلای شوهر خالم فوت کرده داشتن میگفتن مثلا فردا چهلمشه خالم میخواد بیاد گفتم خالم باید برا یلدا دور هم بودیم لااقل خودش میومد رو حساب دلسوزی گفتم که تنها بوده، منو مامانم داشتیم تو آشپزخونه مادربزرگم ناهار میخوردیم یهو مامانم دراومد گفت غذاتو بخور تو حرف نزن،خیلیییی ناراحت شدم اصلا هیچ حرمت و احترامی برام قائل نیست درصورتیکه من جونمم براش میدم.اشکمو درآورد دیگه باهاش حرف نمیزنم
کاربری دو نفره ی من و دخترخالم . پشتِ من خدا بوده همیشه ...🙏🏻
الان که دارم اینو برات مینویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمیدونم تا کی رایگان بمونه! من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفهای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تکتک مشکلات رو گفت و راهحل داد.
خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همهش رو درست کردیم!
منم رفتیم خونه خالم بعد ما خیلی صمیمی هستیم ینی هر شب نوشته هر دوشب هم و میبینیم واسه چندمین جلو خال ...
دقیقا همه کار براش میکنیم همه کار بعد جلو عالم ادم میشینه میگه من نزاشتم اینا کارب انجام بدن همه کار واسشون کردم تو نازو نعمت بزرگ شدن درصورتی ک با وجود پولدار بودنمون چیز اضافه نمیزاشتن ک بخایم تو ۱۵ سالگیم هرسه مون عروس کردن ک مبادا نون خور اضافه باشه این وسط پدرم خیلی هوامون داشت مثلا رک مامان بهم میگه اره من جهازتونو گفتم ب پدرتون ارثیه بزنه بنامتون ولی اون گوش نکرد
خدایا دمت گرم ولی اخرش نفهمیدم اینجا که هستم تقدیر منه یا تقصیر من❤
شایدم بگید حالا چیزی نگفته یا چقدر حساسی ولی تو اون لحظه اصلا شوک شدم
حق داری ولی مامان من خیلی بدتره اگه کوچیک ترین کاری برام بکنه تا همیشه منت شو میزاره همیشه عصبیه همین دیروز یه حرفا به بابام زده بگم شاخ در میاری منتظره یه حرف کوچیک بزنم عقده هاشو سرم خالی کنه قبلا بهتر بود فک کنم ناراحتی اعصاب گرفته🥺😕 اصلا دلم نمیخواد برم خونه ش
نعره هیچ شیری خانه ی چوبی را خراب نمیکند،من از رفتار بی سر و صدای موریانه ها میترسم.