امشب تولد مادرشوهر م بود
رفتیم سه تا برادر با هم پول جمع کرده بودن طلا گرفتن بودن
حالا کار ندارم
خواه شوهرم اومد .فقط از لباس بچه جاری تعریف کرد که به به چه لباسی .اینا .اصلا از لباس دختر من تعریف نکرد اصلا انگار ندیدش
بعد من تبریک گفتم .زود خواه شوهر به جاری کوچک گفت آروم من زود باش تو هم تبریک بگو .🥴
موقع عکس گرفتن خواهرشوهر عکس گرفت بعد هی می گفت به بچه جاری دوربین نگاه کن فلان .یا به جاری می گفت دوربین نگاه کن .یا به جاری می گفت چشمات بسته هست اینا.بعد من عکس ها رو نگاه می کردم تو کل عکس ها من و دخترم کج و کوله ایم
یا موقع عکس گرفتن بچه این جاری کوچک اومد بغل من نشست اصلا جاری هیچی نگفت .دفعه بعد رفت تو بغل جاری بزرگ نشست .زود جاری کوچک به به و چه چه که برو بغل زن عمو بشین
کلی حس بد گرفتم
شما هم حس بد گرفتید یا نه ؟