یعنی خاااااااااک عااااالم بر سرم
یعنی خااااک
اصلا نمیدونم چرا نمیتونم جلوی این زبون بی صاحابمو بگیرم
هربار میگم دیگه تکرار نمیکنم و چیزی نمیگم واصلا تو جمع سکوت میکنم که حرفی از دهنم نره که باعث آزار خودم یا دیگران بشم اما دفعه بعد بدتر میکنم
دفعه بعدی بیشتر گند میزنم
خاک توسرم
بابام جوون بود
چهل وخورده ایش
پارسال تصادف کرد وفوت کردن
وماه بعدی اولین سالگردشه
مادرم داشت با شوهر عمه ام صحبت میکرد(شوهر عمه م عمو زاده مون میشه)
مادرم دیشب داشت با شوهرعمه م حرف میزد وبهش میگفت کاش منم زودتر بمیرم تا برم توی اون دنیا تا بتونه به پدرمن برسه اونجا
من احمق رو به روی شوهر عمه م نشسته بودم وهی نگاهش میکردم
یهو گفتم اون بیچاره از دست تو فرار کرد
تو باز میخوای بری اون دنیا دنبالش
واااای شوهرعمه م شوک شد وقتی اینو گفتم
ویه لحظه به زور جلو خودشو گرفت که نخنده
بعد که قیافافه شوهر عمه م رو دیدم
یه لحظه به خودم اومدم که چی گفتم
حالا پدرومادرمم عاشق همدیگه بودن و عشقشون زبانزد بود
خاااااک توی سرم کنن
نزدیک ۳۰ سالمه ومادر یه بچه م هنوز شعور ندارم که هرجا هر حرفیو نزنم
حالا این شوهرعمه م هم هرکی هرچی پیشش بگه میره تو فامیل پخش میکنه
فردا پس فردا میره همه جا جار میزنه که من این حرفو زدم