خانما ما یه اشنا داریم خانم خیلی خوبیه چندین ساله ک بخاطر بچه هاش با شوهر معتادش زندگی کرد تا جایی ک خبر دارم خیلی سختی کشیده و کتک ووو اما بخاطر بچه هاش مونده ۴ تا دختر داشت دختراش هم خوشگل و ناز اما بخاطر پدرشون کسی میومد تحقیق میکرد و دیگه برنمیگشت
تا قسمت شد توی ۲ سال گذشته سه تا از دختراش ازدواج کردن با پسرای خوب وای وقتی هر سه ازدواج کردن خیلییی خوشحال شدیم حیف حیف اگه داداشام مجرد بودن و سنشون مناسب دختراش بود صد درصد برای داداشام میگرفتمشون از بس ک دخترای با ادب و نازی هستن
خلاصه یه دختر موند ک حدود ۱۳ .۱۴ سالشه متاسفانه مثل بقیه دخترا نیست یه دختر با تیپ های جلف و پسر باز خیلی بیشتر از سنش میدونه چند بار اتفاقی خودمو شوهرم دیدمش ک به جا مدرسه سوار ماشین یه پسر میشه و محله کوچیکه و شوهرمم از پسرای محل شنیده بود ک با این دخترن وو خلاصه تا چن روز پیش دختره رو دیدم ک با یه پسر تو ماشین بود منم دستشو گرفتم و به پسره حرف زدم و آوردمش بردمش پیش مامانش و چیزی نگفتم اما مامانم شک کرده بود و میگفت راستشو بگو خلاصه منم غیر مستقیم بهش گفتم تا اینکه زنه شروع کرد درد و دل ک بار اولش نیست خواهراش هم چن بار مچشو گرفتن و هر کاری میکنیم درست نمیشه خواهراش هم همه دورن فقط این دختره هست با مامانش ک اونم سواد نداره ن دایی ن عمویی کسی رو ندارن پدرشون هم کاری بهشون نداره خونه نمیاد خلاصه کسی نیست ک مواظب دختره باشه الان زنه میگفت سنش کمه اما بخاطر آبرو شده باید شوهرش بدم یه خواستگار داره منم گفتم ن گناه داره ووو خیلی دلم میسوزه اخه چیکار باید کرد برای این زن بی کس و این دختر نادان