این پسره که واسته بود بین منو اونا الکی هی از این حرفا میزد من میدونستم خود دایه اومده به این اینو گفته و شبا دختره پیاده میره خونه خلاصه رفتم بهش گفتم من که برای فان سمت خواهرزاده فلانی نرفتم، هی از طریق این دوست مشترکمون منو دایش بهم پیام میدادیم، فرداش که من گفتم قصدم جدی بود دیدم همین دوست مشترکمون اومد بگو بخند بعد گفت فکر کنم فلانی فهمیده، گفتم چه طور گفت میپرسید این پسره دوس دختر نداره از صبح تا شب اینجاست من حس کردم دارن راهو باز میکنن رفتم پیش همین دوستمون گفتم اولا من دوسال زمان میخوام دستو پامو جمع کنم کاسبیم نو پا و رو ضرره دوما باید اول خودم آشنا شم بعد خانواده رو در جریان بزارم سوما طرف ونو بلاک کرده آدم توفی رو که انداخته زمین که جمع نمیکنه خلاصه بعدشم باز پیگیر شدم و دیدم انگار راه ها بستس و چیزی که همین واسطه گفت گفت فلانی. یعنی دایه اومد به من گفت و گفتم اون از خداش بوده دختره پایه نبود این رفیقمون گفت آره دقیقا ولی دیگه نمیدونم نظری اگه دارین بگین