خلاصه شبش من استرس این قضیه رو داشتم با اینکه چیزی نبود این خانم اومد رد شد با چند نفر دیگه من بیرون مغازه پیش یکی از بچه ها بودم یه نگاه به اصطلاح خرکی به من کردو رفت طوری که اگه اینکارو نمیکرد متوجه نمیشدم، بعدشم چند بار مغازه اومد یه چیزایی میخواست که نداشتیم بیشتر یا مثلا آب میخرید هر روز بعد شد روزی چند بار
بعدن من فهمیدم خواهر زاده یکی از بچه هاست که با دایش اومد خرید کرد، خلاصه یه شب آخر وقت اونها بود دیدم اومد قارچ بخره، یه حالت خجالت زده، استرس در عین حال لبخند ملیح گردن کج یعنی یا کراش زده بود یا داشت تظاهر میکرد فکر کنم من هرچی گفتم قارچ بزرگ میخوای کوچیک میخوایی سیاه شده میخوایی بعدن بیا ببرو اینا اصلا حرف منو نمیشنید حالا بخشی از حرفم شاید بخاطر یخچال به گوشش نرسیده باشه چون یخچال خوابیده سوسیس کالباس اینطوریه صدات میره توش وقتی درش بازه و سرت جلوشه، ولی آوردم جلوش گذاشتم گفتم این اوکیه فقط گفت چقدر شد و سریع با خجالت کارتو کشید
هستین ادامشو بگم؟
من تایپینگ مدیریت کردن بلد نیستم فقط خواستم نظرتونو بگید
هیچی دیگه اون موقع که باید کاری میکردم نکردم، بعدش یواش یواش به این فکر کردم که چه کنم اومد اینجا سر صحبتو باهاش باز کنم تو بیرونم حتی در حد سلام علیک پایه نبود فرار میکرد یعنی روشو یه طرف دیگه میکرد منم سلام اینا نمیکردم مزاحمش نمیشدم
یه بار جمعه اومد اومد مغازه بیشتر هم آب میخرید، آخه سر آب من چه جوری صحبتو باز کنم، اون روز جمعه اومد آب بگیره من گفتم دوماه شده اومدین؟ گفت آره امروز شد دوماه، بعد گفتم راضی هستین یه حالتی گردنش کج شد گفت آرررهه، یعنی مثلا خدا رو شکر، بعد گفت راستی دایی اون روز پول آبو حساب کرد گفتم آره حساب کرد قابلم نداشت
من برام مشتری میاد راه میندازم طول میکشه بگم
خلاصه این از یه جایی به بعد اومدنش به مغازه کم شد، کم شد کمترو کمتر تا تقریبا قطع شد یه دوره ایم فقط پول نقد میداد که حساس شده بود من اسمشو از رو کارتش ببینم چون خواستم اینکارو بکنم که مثلا خانم فلانی صداش کنم بماند من دیدم تمام شده رفتم دایرکتش و یه متنی نوشتم که میدونم متن جالبی نبود
