قبلنا سر عمه و مادربزرگ مامانم صبح خروس خون تا بوق سگ سر ما بچه ها غر میزد
الانم که اسکیزوفرنی شده افتاده کنج اتاق برم اونجا باید بشورم و بپزم آخرشم یکی از اعضای خانواده دلمو بشکنه برگردم خونم از عید تا الان دوبار رفتم خونشون
یکشنبه تعطیله همه میرن شهرستان من مثل بی کس و کارا نشستم تو خونم