اقا من تو خونه تنهام نترسونیدم😂
زمان بارداری از طریق ی شبق قدیمی باهام ارتباط گرفتن خیلی ازارم دادن بدترین روزگار عمرم و گذروندم هزارجا رفتم درست نشدم گفتن توی فبرستون اجنه تسخریم کرده بعد بابام ی دعانویس یهودی پیدا کرد یه سال و نیم پیش 4 ملیون گرفت و گرفتشون و مهر و موم کرد داخل ی شیشه
[QUOTE=320213433]زمان بارداری از طریق ی شبق قدیمی باهام ارتباط گرفتن خیلی ازارم دادن بدترین روزگار عمرم و گذروندم هزا ...[/QUOTE
میشه بگی چه اذیتی میکردن؟
آخه خونمون یه جایی بود یه قبرستان کوچیک قدیمی در حد ۵۰ تا مرده توش بود خیلی قدیمی بود قبرستانه مرده هاش مال ۴۰ ۵۰ سال پیش بودن نزدیک خونمون بود گاهی با دوستم میرفتیم ،گاهی میدیدیم میان چال میکنن دعا بخاطر همین یه روز گفتیم بریم دعا رو دربیاریم برا مسخره بازی با شوخی و خنده افتادیم توی قبرستانه و سر هر قبری ۱۰ تا دعا درمیاوردیم و همش میخندیدیم و عجیب بود برامون ولی دوتاش که هی توی ذهنم مونده یکیش برا اون خانومه بود که با ۴ تا میخ طویله بزرگ دعا رو کوبیده بود توی قبره و اومو ازمون گرفتش یکیم مال همین زن و مرد جوان بود که عکس ۳ در ۴ شون توی برگه دعا بود😢خیلی دلم براشون سوخت معلوم بود زن و شوهرن فکر کنم یکی برا جداییشون کرده بود منم از بعده اون قضیه میترسم عکسمو بدم به کسی😁 بعد او قضیه منو دوستم تا دو شب نمیتونستیم بخوابیم شبها وحشت میکردیم
چونکه میدونی آدما توی روز هیچی حالیشون نیست ولی شبها فکر و خیال و وهم سراغ آدم میاد
درسته حرف زدن در مورد اون روزا اذیتم میکنه ولی چند موردشو میگم مادربزرگم ی شبق خیلی قدیمی ک شش نسل نسل ب نسل از مادرهامون بهش رسیده بود رو داد بمن منم انداختم دستم
اولین دیدارم باهاشون
ی روز با شوهرم قهر بودم باهاش دعوا کردم شوهرم رفت طبقه پایین خونه مادرش منم کلی گریه کردم بعد خواستم برم چایی بزارم دیدم ی خانوم ریزه میزه عجیب باموهای زشت و نانای بلند و لبخند ترسناک بهم خیره شده ترسیدم گفت دستبدنت چ قشنگه میدیش بمن منم جیغ کشیدم اومد دستبندو از دستم کشید جای انکشتاش رو دستم مونده بود بعد یهو ناپدید شد باگریه رفتم شوهرم تعریف کردم جای ناخناشو نشون دادم اومدیم خونمون دیدم دستبند شبقم پاره شده افتاده رو زمین
