2777
2789
اون بچه چطوری میتونه آینده ی خوبی داشته باشه با اولین پسری که ببینه دوست میشه و فرار میکنه که خودشو ...

یکی نیست بگه شما ک تکلیفتون با خودتون معلوم نیست چرا بچه دار میشین😢

یه چیزی بهت بگم؟ همین الان برای خودت و عزیزات انجام بده.

من توی همین نی نی سایت با دکتر گلشنی آشنا شدم یه کار خیلی خفن و کاملاً رایگانی دارن که حتماً بهت توصیه می کنم خودت و نزدیکانت برید آنلاین نوبت بگیرید و بدون هزینه انجامش بدید.

تنها جایی که با یه ویزیت آنلاین اختصاصی با متخصص تمام مشکلات بدنت از کمردرد تا قوزپشتی و کف پای صاف و... دقیق بررسی می شه و بهت راهکار می دن کل این مراحل هم بدون هزینه و رایگان.

لینک دریافت نوبت ویزیت آنلاین رایگان

حالا مامان من😐مث خیریه ی عالمه ظرف ی بار مصرف تو خونه داشت و البته داره هنوز و هر وعده ی قابلمه بزر ...

دقیقا سر سفره مامان من تا چنتا مهمونه سر زده غذا اضافه هست بهمین خاطر این خاطره تو ذهنم مونده بود بسکه تعجب کردم شوهرمم میگه همیشه اندازه ی  غذا برا مهمون بپز که دیس خالی تو سفره نمونه 

[QUOTE=320058596]زنعموم من که یادم نمیاد مامانم تعریف میکنه عموم اینا و بابابزرگم اینا خونه‌ی ما بودن عید بوده باباب ...[/QUOTE

..فکر کنم پذیرایی سطحی کردکه دیگه بابابزرگت اینا خودشونو  دعوت نکنن

 

گاهی نباید به کاری اصرار کرد شاید خیر در این بوده ک بچه دار نشن اما امیدوارم بچشون در آینده آدم موفق و سرشناسی بشه....

یاد یه چیزی افتادم،یه بنده خدایی چند تا دختر داشته انقدر نذر و نیاز میکنه ک خدا بهش پسر بده و بالاخره پسردار میشه و پسره ک بزرگ شده بود و با یه دختری دوست شده بود و مردم حرف درآوردن برای پسر و دختره و چون شهر خیلی کوچیکی هست باباهه سر اون قضیه سکته کرد و مرد

باعرض سلام خدمت شوهرعمه مهربونم خوبی چندسال پیش یکی از دوستای همسر باخانواده اومدن خونمون منم سنگ ت ...

وای چه بد ...خدا نصیب نکنه این وضعیت رو برا هیچ کس ...شانس شما بوده ...ولی من بودم دعوتشون میکردم خونه خودم تا حداقل بهانه ای برا آشتی کنون این زن و شوهر فراهم کرده باشم و خانمه بنده خدا بتونه یه نفسی بکشه ..واقعا یه زن بعد از دعوا با شوهرش حوصله مهمون نداره ...شوهره خواسته با دعوت کردن شما زنشو اذیت کنه 

من قبلا که خونه مامان بزرگم میرفتم تا مینشستیم سر سفره خودش و خالم شروع میکردن ای ای ای چقد غذا&nbs ...

عزیزم....حالا مادربزرگ من هر وقت میرفتیم خونشون صبحانه که می آورد نه چاقویی نه قاشقی هیچی نمی‌آورد که باهاشون پنیر یا کره برداریم یعنی هیچوقت فراموش نمیکنم ..روحش شاد

خواهرم قبلا چون بچه کوجیک داشت و حامله هم بود من وقتی میرفتم خونش، کل خونشو تمیز میکردم. یه شهر دیگه ...

خب چرا با خواهرت رودربایستی کردی میگفتی معلومه که غذا میخورم یعنی یه لقمه ناهار  نمیخوای به ما بدی آخه سواله میپرسی ...حتما باید مامانت دعواش میکرد ..

یه بار خونه ی  خاله ام مهمون بودیم عروسی خواهرشوهرش بود نگو مارو هم دعوت کردن کارت های مارو قای ...

چه خاله عفریته ای ...حالا چه اشکالی داشت عروسی می‌رفتید؟چرا نمی‌خواست شما برید عروسی؟

چون داییم وزنداییم جدا شدن یه بچه داشتن ما بزرگش میکردیم با مامان بزرگم ...گفت نمیخوام فامیل شوهرم ا ...

وا خب میگفتید.. بهشون میگیم زندایی ناخوشه دایی پیشش مونده ولی بچه رو آوردیم دلش باز شه 

مامان منم گفته نمیتونم منم یه پسر مجرد دارم تو خونه خیلی حالم بد شد طفلک تو این سنش نمیدونه به کجا پ ...

ای جاانم ....قلبم درد گرفت ...طفلی بچه...خب با داییت صحبت کنید بهش بگید بچه داره عذاب میکشه 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792