برادرشوهرم فوت کرده و کل فامیل اونجان میخواستن شام درست کنن شوهرم میخواست بیاد خونه وسیله برداریم و دوش بگیرم من
تا شوهرم صدام زد این دوتا بهم دیگه نگاه کردن و پوزخند زدن که آره این میخواد از زیر کارا در بره
الانم شوهرم گرفته خوابیده هرچی صداش میزنم پا نمیشه بریم
میدونم باز سر شام برسم کلی پشت سرم حرف میزنن
خسته شدم دیگه هشت روزه مدام اونجاییم😐😭