بعد از هر نماز به لطف خدا سوره هایی که امام صادق ع در حدیثی فرمودن رو میخوندم
به خداوندی خداقسم یعنی عین چیزی که شنوفتم ودیدم رو میگم
تقریبا ۷ روز از خوندنم گذشت ومن یه روز حمام بودم پدرمم رفته بودن یه شهر دور واسه یه کاریی تنها دادش کوچولوم که ۱ سالشه ومامانم تو پذیرایی بودن بعد یهو صدای بابام اومد ( بابام همیشه از در خونه که وارد میشه یه اصطلاح هست اونو برا داداشم میگه وداداشمم خیلی باهاش خوشحاله و میخنده ) خلاصه بار اول شنیدم که بابا اینو تکرار کرد رسما میخکوب شدم گفتم بابا که خونه نیست برگشته یعنی ؟؟ بار دوم که شنیدم گفتم حتما بابا اومده بار سومم به طور واضح شنیدمش
از جام بلند شدم سرمو از حموم بیرون اوردم گفتم مامان بابا اومده ؟! گف نع پس گفتم کی این حرفا رواس داداش گف گف هیچکی داریم تلویزیون نگا میکنیم بابات رفته بیرون شهر عصر برمیگرد حتما تخیلاتی شدی 😕
الانم که دارم تعریف میکنم مو به سیخ شده😐چشام پر اشک شد گفتم خدایا پناه برتو من چی شنیدم
باز فک نکردم بخاطر قرانی که بعد نماز میخونم همینجوری ادامه دادم تا اینکه یبار داشتم خونه رو جارو برقی میکردم از پنجره که پرده شفاف داشت نگا کردم دیدم در حیاطمون به اندازه ۴۰ سانت باز یه خانومی با لباس سیاه وچهره نامعلوم وارد حیاط شد درو بست 🤯
جارو برقی رو انداختم دویدم سمت در دیدم در بسته است ولی کسی حیاط نیست 😐😑دیگه اینجا رو که واس مامانم گفتم گف چند روز انگار رد دادی هیچکی حرفمو باور نمیکرد کسی اونچه میشنیدمو ومیدم رو باور نمیکرد
دیگه نخوندم قرانو تا الان
والحمدالله به لطف خدا الان میخونم ولی انگار اون نیروهای کثیف ازم دور شد به حمد الله🤲