با گلوی مجروحم نامت را فریاد میزنم.
از جایی میان اعماق خاکستر های روحم..
جایی میان ارتباط روح و جسم.
از جایی که تو در آن لانه ی غم کرده ای.
فریادم سکوتیست که پرده های آسمان را از هم دریده
و گوش فلک را کر کرده است.
تنها چیزی که برایم مقدر است این است که دستان داغت
را بگیرم و زیر لب زمزمه کنم که ای کاش نبودم که ای کاش زجر بود و نبودم را حمل نمیکردی.
_mahoora-
_liura_