من چند ساله ازدواج کردم خیلی بدی دیدم از خونواده شوهرم همه جور بی مهری دیدم ولی شوهرم هر بار فراموش میکنه و پشت خونواده شه من چیکار کنم بفهمه اولویت زندگیش چیه و بیشتر بها بده ب خونوادمون بعد ی مدت فراموش میکنه درکش سخته و انتظار داره منم رفتارشون رو فراموش کنم و انتظاراتشان رو برآورده کنم درحالی که خیلی بی ادبن تحملشو ندارم واقعا خصوصا اینکه میان چند روز خونم میمونن ولی من حق ندارم برم خونه اونا خواهر برادر منظورمه
همش میگن کیا پدرشون براشون چیکار ها کرده مستقیم و غیرمستقیم میگن بگیر ازشون
خودشون چیکارکردن برای پسرشون؟؟میگن بزنه بنام شوهرشما؟؟؟؟شمام همش از مادرشوهرایی بگو که به پسرشون کمک میکنن همش تعریف کن فلانی مادرش به پسرش خونه داده..پدرش ماشین داده و....فلانی مادرشوهرش میگه مرد باید روپای خودش وایسه و برای پسرم ارزش قایل م نمیخوام چشمش به جیب پدر زنش باشه تا عزتش از بین بره
اولی ک سرخورده شده مثل کلفت کار میکنه سرشو میندازه پایین جلو روی خودش بهش حرف میزنن هیچی نمیگه از زندگی خودشم خبر نداره دومی هم سرطان مغز گرفته همش از بدی هاشون میگه
عجب قوم اظالمینن...شیطان هم بدترن.....من هییچ وقت به هیچ کس نگفتم طلاق بگیر ولی الان میگم بهتره به ط ...
اینا ی بار گلایه کردم تا دو سال شوهرمو اذیت کردم و گفتن مگه ب طلاق دادنش کشیدمش دو بارم بخاطر دروغاشون شوهرم بیرونم کرده طلاق راحت نیست کاش میشد گاهی شوهرم خوبه نمیدونم کاش میشد