حالم که خوب نیس،این دو شب که شنیدم ساعت ۳شب بیدار میشمو گریه و دوباره ۵خوابم میبره،بابام پیره و یکسال و نیمه سرطان داره،واقعا سختشه،یکماه پوشکه،و نمیتونه راه بره،پوست و استخون شده،ما مرگشو پذیرفتیم😭😭،بابام مهربونترین فرد زندگیم،محل زندگیمون دو ساعت فاصله داره،بنظرتون چیکار کنم بعدا حسرتشو نخورم،فردا وسایلامو جمع کنم برم ت این مدت خونشون به یه بهانه ای
اره حتما برو
آره برو بعدا حسرت نخوری
برا ارمش دلت صلوات فرستادمو
تموم تنم ریش شد از حرفات
انشالله شفا پیدا کنه سایه اش بالا سرتون بمونه
شاید برای شما سخت باشه ولی برای باباتون یک عمر راحتیه و بهتر از اینه که درد و سختی داشته باشن و مدام در عذاب باشن
اگر باباتون رو واقعا دوست دارین باید درک کنید که براشون یک عمر راحتیه و بلاخره همه ما میریم از این دنیا و دیر و زود داره
منم پدربزرگم همینطور بود ی روزو فقط نرفتم چقد بعدش ناراحت شدم ک نموندم حتمااااااا برید
خدا ب دلتون ارامش بده
حتما برو و پرستاریش کن تو این مدت
الهی تنش سلامت بشه
کنارش باش باهاش حرف بزن بهش بگو دوستش داری اگه اذیتش کردی ازش حلالیت بخواه
اگه کاری دوست داره براش انجام بده
وقتی براش کاری می کنی غر نزنی ها .....
منم این روزا رو گذروندم هم مادرم هم پدرم
روحشون شاد باهش همه پدر و مادرا
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
