حالم که خوب نیس،این دو شب که شنیدم ساعت ۳شب بیدار میشمو گریه و دوباره ۵خوابم میبره،بابام پیره و یکسال و نیمه سرطان داره،واقعا سختشه،یکماه پوشکه،و نمیتونه راه بره،پوست و استخون شده،ما مرگشو پذیرفتیم😭😭،بابام مهربونترین فرد زندگیم،محل زندگیمون دو ساعت فاصله داره،بنظرتون چیکار کنم بعدا حسرتشو نخورم،فردا وسایلامو جمع کنم برم ت این مدت خونشون به یه بهانه ای
خانما خواهش میکنم اگر کسی در این زمینه تجربه ای داره بمن بگه
استارتر انشاالله خدا کمکتون کنه گلم
کی کیست بازو داشته
من بازوی چپم کیست عفونی داشت برج 2عملش کردم الان فلج شده نمیتونم تکون بدم استخوانش تیر میکشه علتش چیه بنظرتون کز میکنه دستم شروع میکنه ب لرزیدن
جدی گرفته ایم زندگی دنیایی را ...و شوخی گرفته ایم قیامت را!!!گویی قرار نیست روزی از این دنیا سفر کنیم...خوابی رفته ایم عمیق!!!کاش قبل از اینکه بیدارمان کنند بیدار شویم...🌷ای خدا عنایتی بنما،🌷{ اللهم عجل لولیک الفرج}بحق حضرت زینب (س)
عزیزم کاملاً درکت میکنم منم این روزا رو گذروندم خدا رو شاکرم که لیاقت خدمت به پدرم رو ...
بچم و بابام خیلی همو دوس دارن،اما بابام بره بچم دیگه یادش نمیمونه یکی بود که عاشقش بود و میپرید تو بغلشو یکی بود با تموم بد حالیش قربون صدقش میرفت،همیشه براش خوراکی خوشمزه داشت،باید همینکارو کنم😭🙏🙏
دقیقاً مثل پسر من بابام عاشقش بود ولی چند روز قبل تولد یک سالگی پسرم تنهامون گذاشت😔
😔و چقدر حیف از این عشقهای کوتاه مدت،فیلماشو نگه میدارم ببینه،بازی کردن با بابام،بابام جون نداشت پسرم میرفت تو بغلش و اون با تمام توانش میبردش با پاهاش بالا و تکونش میداد و من جداش میکردم،بابام اصلا اعتراض نمیکرد