آماده شدم با دوستم بریم بگردیم همش هفته ای یا دوهفته یبار اک بشه وقت دارم برم بچه ها رو خوابوندم میخواستم برم اماده شدم گفت لازم نکرده بری... انقدر اصابم بهم ریخت...من تا حالا به کسی نگفتم این معتاده حشیس میکشه چون دلم براش میسوخت الانم میخوام باهاش لج کنم....خیلی کفرم دراومد نداشت برم میگه اجازه نداری بری دلم میخواد ازاد بشم دلم میخواد از زندگیم بره ولی بچهها م مثل زنجیر تو پامن...دخترن دوتاشون سه ساله و دوساله.... خیلی ناراحتم