مشکل اصلیم وابستگیش به خانواده اش بود
اونا به هزار روش بهش توهین کردن و ثابت کردن براشون مهم نیست
و من هر کاری کردم نتونستم متوجه اش کنم
منو جلوی خانواده اش بارها خرد کرد و پشتم رو خالی کرد
دیگه بیخیال شدم
گفتم من نمیام خونه شون خودت برو
برای اولین بار تنها رفت و میدونم تمام تلاششون رو میکنن که منو پیشش خراب کنن و زندگیم رو به گند بکشن،کاری که قبلا هم کردن
الان حس خیلی بدی دارم
😔
ولش کن برات مهم نباشه اخریه روزخودشون به خاطرکارهای بدشون خسته میشن مهم خودتی
چقدر بده وابستگی شوهر ب خانوادش
ایشالله خدا کمکت کنه ،بتونی با این روش زندگیت رو درست کنی
منم عین توام
بااین تفاوت ک تو ی ساختمونیم
فقط میخام از اینجا برم خودش هروقت خواست بیاد اونم راضی نمیشه ک بریم دعام کن
خیلی سخته امیدوارم سرش به سنگ بخوره
اگر نری سر از کارت درنمیارن غیبتت رو هم نمیتونن بکنن چون دیگه چیزی ازت نمیدونن
من ۸ ساله نمیرم خونه مادر شوهرم جایی ببینمش احترامش رو دارم ولی خونشون نمیر شوهرم تنها میره پسرمم نمیره
نمیدونم این مردا فازشون چیه؟
مثلا زنشون رو کوچیک میکنن جلو خانوادش که چی؟ احساس شیر بودن میکنن 😐🥴🥴
