من ابراز علاقه و قربون صدقه معمولی بلدم ولی دلم میخواد حرفام تیکه هام باحال باشه مثلا تکراری نباشه، توروخدا باحالای سایت بریزن وسط
میدونی دلبَـــر
میخوام یه چیزی رو اعتراف کنم
اگه ... اگه این دُنیا تَموم شِه
و هَممون بمیریم
اگه بَعد این دُنیا یِه دُنیای دیگه ای هَم باشِه
اگه هِزار بارَم و هِی بِمیریم زِنده شیم
اگه هِزار بارِ دیگه ام دَنیا بیآیم
مَن بازم تُو رو دوسِت دارَم
مَن بازَم مُنتظرِ تُو میمونَم
مَن بازَم... تُو رو دوست دارَم
دُنیای مَنی بِه مُختَصر!
یه سوال اسی من چون همه تاپیکاتو خوندم از ساعت ۲ تا ۷ صبح چشام از کاسه دراومده بچمم ساعت ۹ بیدار میشه و من خوابی نمیکنم به سوالم جواب بده میدونم دوس نداری برات یادآوری میشه هرچی میخام باشخصیت باشم نمیتونم حس کنجکاوی ولم نمیکنه
شوهر سابقت با همون زن یه رگه افغانی ازدواج کرد یا براش دختر گرفتن بعد زندگیش خوبه آدم شده ؟ آخه اصولا همه زندگی های دومشون بهتر از اولیه
تو این روزای سرد پاییزی
محتاجم
محتاج یک فنجان چایی
که پهلویش تو باشی
دغدغه عاشقانه خوبی ست
برای با تو نشستن بهانه خوبی ست
بلد نیستُم😁
اصلا من اهل اینجور چیزا نیستم😂
سلام خانومی تاپیکتوقفل کردی .یه لحظه ناراحت شدم این حجم از بی احترامی کاربرای سایت.میدونم به خاطر گذشتت کمی حساس شدی.منم اوایل زندگی خونوادم خیلی شوهرمو مسخره میکردن البته فقط پیش خودم چقدرم باهاشون دعوا میکردم.من شوهرم همه چیزمه همیشه هر دعوایی با خونوادم بود میومدم به شوهرم میگفتم.تا اینکه یه مدت وقتی از خونواده ی خودش گله میکردم چنان رفتار خونوادمو میکوبید تو سرم که هر لحظه به غلط کردن میوفتادم که چرا بد خونوادمو بهش گفتم.حتی بد خونوادمو بی پروا میگفت.تا اینکه یه روزی محکم واستادم گفتم هر چقدر خونوادم بد حق نداری بی احترامی کنی گفتم بی اخترامی کنی بی احترامی میکنم.خواستم بگم بهت که شوهر من بهترین بود تهش اینجور میشه.مسائلتو با خونوادت حل کن به هیچ وجه به شوهرت نگو.حتی میتونستی بهش بگی مامانم خیلی منتظر موند فکر میکرد زود میایی.دیگه رفتن مهمونی اینجوری خیلی بهتر بود.بعدم اگه سر این مسائل با مادرت بحث کنی دقیقا نقطه ضعفت مشخص میشه دفعه ی دیگه ممکنه بازم تکرار کنه.خواهشا ناراحت نشو فراموش کن اینجا چی بهت گفتن.
سلام عزیزم نمی دونم چرا برات سوال شده ولی میگم رفته یه دختر ۱۳ سال از خودش کوچیکتر گرفته نه مادر داره نه پدر نه برادر نه خواهر ولی سریع دوتا بچه پشت هم آوردن ولی از زندگیشون دیگه نمی دونم چه خبره خوشبختن یا نه فقط میدونم داره پول حروم درمیاره و حسابی پولدار شده
اره عزیزم خودمم به همین نتیجه رسیدم کم کم تغییرش میدم ولی آخه خیلی سخته من خودم آخه ده سال قربانی تعصب بیجای شوهر سابقم رو خانوادش بود اونا چه حرفا که راجبم نزدن چه بی احترامی ها چه دعواها چه فحش ها چه قهرها که باهام نکردن ولی شوهرم میگفت فقط خانوادم خوبن تو بدی مشکل از توئه، نخواستم منم برای شوهر فعلیم مثل شوهر سابقم برای خودم بشم فقط همین ، بعدم ببین شوهرای ما بچه که نیستن شوهر من خودش میدونه که مادرزنش میدونه اون تقریبا چه ساعتی تعطیل می کنه، اونوقت من بگم خیلی منتظرت بودن ساعت ۸/۵ از خونه زدن بیرون؟ خب این خیلی ببخشید خر فرض کردن طرفه ولی علی ای حال هر جور شده باید این روند تغییر بدم امیدوارم موفق بشم
چونکه زندگینامتو خوندم برام سوال شد داستانتو قشنگ نوشتی بقولی قلم شیوایی داری برای همین مصمم شدم همه تاپیکاتو بخونم بازم سوال دارم ولی بیخیال
امیدوارم به زودی باردار بشی و بسلامتی زایمان کنی
منم اقدامم برای بچه دوم
میز کنسول قشنگه بگیری ولی من حقیقت سادگی رو دوس دارم از مجسمه و شمعدونی میوه خوری واسه تزیین اینجور چیزا خوشم نمیاد مدام باید تمیز کرد
ویترین و بوفه هم که دیگه مُد نیس
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
31 ثانیه پیش
34 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
