دوستان پدر من ثروتمنده خداروشکر البته بسیار متواضع هستیم و به خدا دست به خیر و اصلا اهل پز دادن هم نیستیم
پدرم خانه ای سه طبقه رو با آسانسور برامون خرید منم فرستاد طبقه بالا کلا خودم تنها صاحب یه سرویس خونه بودم و هیچ ادعایی هم نداشتم
همسایه کناریمون می خواست تخریب کنه پدرم گفت بریم خونه دیگه مون تو کوچه دیگه بعد سه ماه کار اینا تمام شد برمی گردیم و همزمان پدرم گفت از معماری خونه راضی نیستم و بدیمش دست طراح داخلی تا بهترش کنم !
واسه چشم زخم و ....اینا جلو فامیل گفتیم می خوایم بفروشیمش
چشمتون روز بد نبینه پدربزرگ و دوتاخاله های نمک به حرومم با داییم جشن گرفته بودن حتی یکی از خاله هام موهاشو رنگ کرده بود از شادی که اینا به خونه اولشون برگشتن !!!!
زندایی خدابیامرزم بهم خبر رسوند اینا می خواستن بمیرن وقتی دیدن بابات یه سرویس خونه به تو داده
منم از غصه شون رفتم مرکز استان تو آپارتمان پدرم و خودم رو لعنت کردم چرا این عقده ها رو آدم حساب کردم . کلا قطع ارتباط کردم باهاشون انوقت بچه هاشون بهم زنگ می زنن که دلمون برات تنگ شده و فلان
به نظر شما ارتباط با چنین موجودات مریضی درسته ؟ می ترسم مثل خودشون چشم دیدن هیچی رو نداشته باشم