موقع شام مادرش زنگ زد بیاین اینجا من تنهام منم گفتم به مادرت بگو بیاد خونه ما ..خلاصه تصمیم بر این شد ک بعدشم بریم اونجا..
موقع شام شوهرم یه حرف خیلی بدی بهم زد منم شامپو ول کردم رفتم در کل آدم لوسی نیستم ولی واقعا نمیتونستم حضورش تحمل کنم اونم راحت شامپو خورد لباسشو پوشید رفت خونه مادرش
منو با اون حال بدم تنها گذاشت رفت خونه مادرش ک مادرش تنها نباشه
منم همه درهارو قفل کردم تا ۲ ساعت پشت در بود قصد باز کردن نداشتم چون سرویس بالا هنوز راه نیافته بود مجبور شدم در و باز کنم و برم حیاط..الان دو روزه ن باهاش حرف میزنم ن براش غذا درست میکنم و ن پیشش میخوابم اینو جدا میگم حس بدی دارم وقتی تو خونه ست..چندبار اومد منت کشی دید جواب نمیده دیگ حرف نمیزنه...من خودم طاقت قهر طولانی ندارم ولی نمیدونم اینسری چیشده ک نمیتونم ببخشمش