از هم دوریم توی شهر دیگه هست، وقتی دوریم مثل دوست اجتماعی برخورد میکنه باهام، وقتی میاد همو ببینیم رفتاراش خیلی عاشقانه هست… دوباره که میره دو سه روز بعدش باز عادی میشه…. فازش چیه؟
دیدی آن شب چه شد؟😔 پدر دیگر بیدار نشد... در گوشه ی تاریک و حزن آلود خانه... دیدی پدرم چشم بست؟ بی خداحافظی، بی حرف، بی پند و ناگهانی؟ دیدی فرزندانش را؟ سیمای غمگین دخترش را؟دیدی غم چشم پسرانش را؟ دیدی نفس در سینه حبس بود؟ چشمان در تمنای اشک بود؟ دیدی غم آسمان را؟ قطرات اشک بالا را؟ دیدی سکوت پرندگان را؟ ناله ی دلگیر باد را؟ دیدی که دیگر حرفی برای گفتن نبود؟ فقط اشک بود و اشک بود؟ دیدی که روز به سیاهی شب بود؟ آفتاب به سردی یخ بود؟ دیدی که دیوار ها را تاب ایستادن نبود؟ شمع را جان سوختن نبود؟ زیرا که دیگر عشق نبود🖤گرما نبود😭پدر نبود... 😔😔
یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.
من شخصا تصمیم گرفتم تا کسی مستقیم بهم چیزی نگفت برداشت و فکری نکنم...مگه ارامشمو از سر راه اوردم هی گیجم کنن منم یه ساعت تحلیل کنم که منظورش چیه تهشم خودشونو میزنن علی چپ
من تو دهه ای به دنیا اومدم که یک سال زندگی ما برابری میکنه با چندین سال زندگی بزرگترامون...من ۱۸ ساله رو با خود ۱۸ سالتون تو بیست سی سال پیش مقایسه نکنین...با حرفامونم منطقی برخورد کنین چون کوچیک تریم به معنی این نیست که لزوما اشتباه میکنیم اگه حرفامونم بپذیرین به معنی ضعفتون نیست به معنی منطق بالاتونه که حرف منو دیدی نه سنمو...از هم نسلامم نخواین مثل شما فکر کنن شاید تفاوتمون فقط یه نسل باشه ولی زندگیامون و تجربه زیسته ما بینهایت متفاوت بوده...من هیچ وقت اجازه نداشتم توی کوچه بازی کنم یا تا مدرسه پیاده برم همیشه تو اتاقم بودم تا چشم باز کردیم یه گوشی افتاد دستمون و کل دنیارو تو دستامون دیدیم...با من مثل خود ۱۸ سالت رفتار نکن...
من خودم ته دلم اینجوری دوس داشتم از قربون صدقه ی لفظی و پشت گوشی بدم میومد....
لطفا به خاطر خودتون هم که شده به نظر من و بقیه اکتفا نکنید ما خدا نیستیم همگی ممکنه اشتباه کنیم🧡/تایپ شخصیت INTP/ چه ها با جان خود دور از رخ جانان خود کردم....مگر دشمن کند اینها که من با جان خود کردم...طبیبم گفت درمانی ندارد درد مهجوری...خود را کشتم و درمان خود کردم/ چون نهالی سُست میلرزد روحم از سرمای تنهایی میخزد در ظلمت قلبم وحشت دنیای تنهایی دیگرم گرمی نمیبخشی عشق،ای خورشید یخ بسته سینهام صحرای نومیدیست خستهام، از عشق هم خسته../ خدایا شکرت ولی کاش انقد زود نعمتاتو از من بی لیاقت نگیری :)
بشینی با خودش صحبت کنی در مورد تمام سوالایی که برات پیش اومده
دیدی آن شب چه شد؟😔 پدر دیگر بیدار نشد... در گوشه ی تاریک و حزن آلود خانه... دیدی پدرم چشم بست؟ بی خداحافظی، بی حرف، بی پند و ناگهانی؟ دیدی فرزندانش را؟ سیمای غمگین دخترش را؟دیدی غم چشم پسرانش را؟ دیدی نفس در سینه حبس بود؟ چشمان در تمنای اشک بود؟ دیدی غم آسمان را؟ قطرات اشک بالا را؟ دیدی سکوت پرندگان را؟ ناله ی دلگیر باد را؟ دیدی که دیگر حرفی برای گفتن نبود؟ فقط اشک بود و اشک بود؟ دیدی که روز به سیاهی شب بود؟ آفتاب به سردی یخ بود؟ دیدی که دیوار ها را تاب ایستادن نبود؟ شمع را جان سوختن نبود؟ زیرا که دیگر عشق نبود🖤گرما نبود😭پدر نبود... 😔😔
افرین منم اینجوری دوس دارم رک باشه طرف، ولی وقتی حرفی نمیزنه نمیدونم چجوری برخورد کنم،خودش هر جوری ب ...
نه تو مثل خودت و جوری که میخوای رفتار کن اگه حسی داره جرعت داشته باشه بهت بگه
من تو دهه ای به دنیا اومدم که یک سال زندگی ما برابری میکنه با چندین سال زندگی بزرگترامون...من ۱۸ ساله رو با خود ۱۸ سالتون تو بیست سی سال پیش مقایسه نکنین...با حرفامونم منطقی برخورد کنین چون کوچیک تریم به معنی این نیست که لزوما اشتباه میکنیم اگه حرفامونم بپذیرین به معنی ضعفتون نیست به معنی منطق بالاتونه که حرف منو دیدی نه سنمو...از هم نسلامم نخواین مثل شما فکر کنن شاید تفاوتمون فقط یه نسل باشه ولی زندگیامون و تجربه زیسته ما بینهایت متفاوت بوده...من هیچ وقت اجازه نداشتم توی کوچه بازی کنم یا تا مدرسه پیاده برم همیشه تو اتاقم بودم تا چشم باز کردیم یه گوشی افتاد دستمون و کل دنیارو تو دستامون دیدیم...با من مثل خود ۱۸ سالت رفتار نکن...
نه دیگه یه جا باید یخارو آب کنی😂 و خیلی سوالا ازش بپرسی
اگه قصدتون جدیه
دیدی آن شب چه شد؟😔 پدر دیگر بیدار نشد... در گوشه ی تاریک و حزن آلود خانه... دیدی پدرم چشم بست؟ بی خداحافظی، بی حرف، بی پند و ناگهانی؟ دیدی فرزندانش را؟ سیمای غمگین دخترش را؟دیدی غم چشم پسرانش را؟ دیدی نفس در سینه حبس بود؟ چشمان در تمنای اشک بود؟ دیدی غم آسمان را؟ قطرات اشک بالا را؟ دیدی سکوت پرندگان را؟ ناله ی دلگیر باد را؟ دیدی که دیگر حرفی برای گفتن نبود؟ فقط اشک بود و اشک بود؟ دیدی که روز به سیاهی شب بود؟ آفتاب به سردی یخ بود؟ دیدی که دیوار ها را تاب ایستادن نبود؟ شمع را جان سوختن نبود؟ زیرا که دیگر عشق نبود🖤گرما نبود😭پدر نبود... 😔😔