سلام بچه ها،،من دو روزه که اینجام ولی شوهرم ندیدم،،فک کردم میدونه که اومدم فاتحه خونی و نیومد دیدنم،،ولی نمیدونست که من اومدم و به خودش گفته که چرا من نیومدم ناراحت شده،،،دیروزموقع تشییع جنازه چشام دنبال شوهرم بود که ببینمش ولی ندیدم ..امروز یهو اومد داخل تو هال همه خانما نشسته بودن ور ور حرف میزدن همین که شوهرم دیدن سکوت سنگینی هالو گرف نگاهاشون به من و شوهرم بود چه عکس العملی نشون میدیم ، بدو خودمو انداختم تو یه اتاقی ،دیدم خواهرش دستشوگرفته اورده پیشم،،خواهرش مارو تنها گذاش ورف...باهمدیگه احوال پرسی کردیم بغلم کرد اینا گفتمش من برا فردا ساعت سه بلیط گرفتم گف کاش بیشتر میموندی، بچه هارو بهونه کردم که منو میخوان ، پاشدیم رفتیم بیرون