مخصوصا اونایی که همساین حواسشونم بهتون بود؟
گفت خیلی زودبود
گفت باید زودتر بهم میگفتی دوماهم بود😑
همسایه نیستیم دوریم خیلیییی خوشحال شد همش غذا میپخت میداد پدرشوهرم میاورد یا تند تند زنگ میزد میگف چی هوس کردی برات بپزم همشم دعوتمون میکرد خونش چند دست لباسم براش خرید و چند دستم بافت
هیچی غیب شد تا بعد زایمان
حرفاش رو با شوهرم زد و به من فقط یه تبریک خشک و خالی گفت. هیچ کاری هم برام نکرد.
گفت عه بسلامتی😅
اصلاََ به خودش نیاورد و حتی یه تبریک نگفت😏
هیچی
احساس می کنم نه تنها خوشحال نشد هر دو بار
بلکه یکمم ناراحت شد چون ترسید از جاری نکبتم که من پسر بیارم و اون چون پسردوسته ولی دو تا دختر داره، عصبانی و ناراحت بشه
وای من بی بی چکم مثبت شد منتظر آزمایشم نشدم بهش زنگ زدم گفتم طفلک پیاده تا حرم امام رضا رفت از خوشحالی . بعدش با خودم میگفتم خاک بر سرم نکنه بی بی چک اشتباه باشه من با این بنده خدا چه کنم اون وقت
منکه سینگلم
مامانبزرگم مامانمو هلند دعوت کرد عشق و حال
ما شدیم چوپان دروغگو، سر ۴ ماه، همه چیز کنسل میشه، دیگه اون بنده خدا هم دل نمیبنده
خوشحال شدن،،و گفت احتمالا پسره و منم دارم میمیرم تا ۴ماهم بشه برم تعیین جنسیت
گریه میکرد میگفت من خواستم اول بچه پسر بزرگمو ببینم. اون پسرش مشکل روان داره گوشه خونه بود اونموقع با چند تا نامزدی ناموفق... خیلی دلم شکست تو دلم از خدا خواستم بچه اونو نبینه
با پدرشوهرم با یه بسته شیرینی و شکلات اومدن خونمون.
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
2 دقیقه پیش
2 دقیقه پیش
2 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
