فقر خانوادم همیشه آزارم داده، تامجرد بودم و شغل نداشتم که تحت تاثیر مستقیم فقرشون بودم.حالا که شاغلم و متاهل غیرمستقیم تاثیر میذارن.
عقدکنون برادرشوهرم بود،بهترین ارایشگاه و بهترین لباس و گل مجلس بودم.میرقصیدم و میخندیدم و ...یهومامانم زنگ زد گفت یه کم پول بریز هیچی توخونه نداریم!!!خنده رو لبهام ماسید.
امشب اومدم مسافرت.یه هتل تووووپ و عالی.عاشق وعده شام هتلم.بیصبرانه و باشعف منتظر شامم.مامانم زنگ زده ماشین بابات خراب شده فلان قدر پول بریز!
یه صبح تعطیل که سرکارنیستم و با دختر گلم باهم از خواب بیدارشدیم و داریم یه صبحونه توپ میزنیم.زنگ خونه رو میزنن ،بابامه میگه تصادف کرده ،باید برم چک بدم به یارو.
خلاصه که اندکی بخاطر پول دادن ناراحت نیستم اما به اندازه دنیا ناراحتم که چرا اینها خانواده منن؟چرا حق خوشی ندارم؟چرا تو بهترین لحظات زندگیم میرینن به حالم؟
شما هم داشتید یادارید ازین مشکلات؟من چیکارکنم؟