بیان تن تن میزارم
اونجا بودم که گفتم هنوز غربالگری اول نرفته بودم خیلی رفتارش سرد و بی توجه بود بهم البته چند ماه قبلشم همینطور بود من از وقتی حامله شدم بیشتر حساس شده بودم و درک میکردم که یه چیزی هست
میدونستم که با یه همکارش گرم کرده البته ارتباط کاری داشتند باهم
یه روز غروب یهو درو باز کرد رفت حیاط منم مشکوک شدم افتادم دنبالش دیدم آروم و گرم داره تلفنی حرف میزنه
دیدم دختره س همون همکاره که اسمشو میذارم هستی
اومدیم داخل باهاش دعوا کردم
چندین بار سر چت و اینا باهاش دعوام شد و هی تکرار میکرد
لایکی دیلایکی خوبی چیزی بگید که منم دلگرم شم
کسی اینجا نیست بقیه شو بگم
من هستم
خببب
بگو عزیزم
بگو
منتظریم
گفتم لزومی نداره شماها ارتباط دارین به بهونه کار
خلاصه خودم درگیر بارداری و حال خراب و ...
شوهرمم تازه یا ش افتاده بود که عاشق بشه
گفتم شکمم ۲ و نیم ماهه بود که از خونه زدم بیرون
و کلی بهش پ یام دادم اونم هی تم اس م یگرفت و کحایی و جواب بده
منم فکر می کردم داره منتمو می کشه یهو پبام داد کفت خب اینطور نمیشه بیا قانونی هر کاری با شه بهتره
اون حرف از جدایی میزد من حرف دردو دل بی محلیاش
اونموقه اصلا فکر نمیکردم عاشق هستی شده
وقتی اومدم خونه گفت برو یه تکه کاغذو قلم بیار و توافقی جدا بشیم
من از شدت تعجب داشتم سکته میزدم
عزیزانم لطفا یه اهمی یه خوبی که من هم انرژی بگیرم
اهم
