خواب دیدم سوار ماشین بودیم شیشه ها بالا بود.. رسیدیم ب ی جنگل بعد انگار روشنتیی رفت.. شب شد.. شوهرمشیشه ها رو داد پایین. من خیلی ترسیدم بودم گفتم داری چیکار میکنی
گفت این همون سورپرایزیه ک گفتمو فلان. بعد ماشین راه افتاد از رو ی پل رد شدیم
من از ترس سرمو گذاشتم رو پام
ولی حضور تعداد زیادی موجودو ( نمیدونم جن بگم چی بگم بش) حس میکردم اطرافم.. خیلی نامفهوم بود صحبتشون من زبونشونو نمیدونستم ولی انگار منظورشونو میفهمیدم هی میگفت بیا اینو از ما بخرو فلان
خلاصه داشتم سکته میکردم ک بعد از پل شوهرم وایسادو گفت اینا خیلیم دوست دارن ازشون خزید کنیم.. ک یهو از خواب پریدم
خیلی احساس دلهره و ترس داشتم
بچه ها معنیش چی میتونه باشه؟؟؟