امشب فهمیدم خواهرزادم بارداره....
خواهرم بعد یه سال بهم زنگ زده بود که فقط پوز بارداری دخترشو بده
با اب و تاب گزارش داد و قطع کرد
از ظهر خیلی گریه کردم
نمیدونم حکمت خدا چیه
وقتی بد میده همه رو با هم میده
زندگیم رو هوا
خودم بیمار
مشکل مالی پشت سر هم
خانواده پر ادعا و بی مهر و تشریفاتی
حتی روزاییکه زندگیم خوب بود خواستیم بچه دار شیم مدام پوچ میشد...رفتم رزاقی اون سالها.....گفت مشکل نداری...شوهرت مشکل داره
بهش گفتم حاضرم امپول بزنم هر روز
ولی بچه برام بمونه
ولی بازم نشد
نشد که نشد
من فقط فهمیدم خدا دوستم نداره...از بچگی شانس نداشتم....همه چیو با سختی بهم داد...حتی چیزای عادی که خواهرو برادرم داشتن
بریدم
خیلی حالم بده
برام دعا کنید
نگید چرا با همسرت مشکل داری چون قبلا تو تاپیکام گفتم
یه خانواده عحیب داره...خودشم خاص شد بعد یه مدت
واقعا احساس تنهایی و بی کسی و بدبختی دارم
کارم شده تبریک تولد و بارداری به اطرافیان گفتن و لبخند الکی زدن تا نگن حسادت میکنم
به اینده فکر میکنم دلم میگیره
چی میخواد بشه
یه ادم تتها و بدون فرزند و همسر میشم
تو این جامعه .....حق من این زندگی و این شرایط نبود
به موقع درسخوندم...تلاش کردم..زیبا بودم..نجیب بودم....ولی ازدداحم عقبم انداخت...بدبختم کرد...حسرت به دلم کرد
جدا هم دارم میشم ولی هیچ کی درکم نمیکنه....خانوادم خوشبختن...موفقن...دختراشون خوب ازدواج کردن
وقتی میرم بین خانواده بیشتر حالم بد میشه
تو خوته تنها میمونم ولی اونجا نمیرم