کارم به جایی رسیده که باید ازش گدایی محبت کنم..اصلا دیگه نه توجهی نه محبتی بخدا هیچکس دردمو نمیفهمه...توروخدا کسی مثل من هست؟من دیگه خونه برام عین زندان شده
تنها راهش اینه ک بهش بی توجهی کنی عین خودش بشو دقیقا محبت نکن اهمیت نده محل نذار انگار برات اصلا مهم نیس و وجود نداره ببین چجوری برمیگرده سمتت.محبت زیادی دلسزدی میاره
اونقدر ادای آدمهای قوی را در آوردم که خودمم باورم شد قوی ام 😏 هرکی دلش گرفته بود من بودم....هرکی غصه داشت من بودم.....هرکس از عالم و آدم بریده بود من بودم......ولی وقتی نوبت ب خودم رسید.....بازم فقط من بودم و من.....🙂🙂🙂 داشتم با عروسک هام بازی میکردم نفهمیدم کی بزرگ شدم و شونه هام اینقدر قوی شد که این همه غم را به دوش کشیدم و آخ نگفتم🤫 هروقت گفتم خسته ام هیچکس باور نکرد خستگی مو این شد ک خسته شدم از زندگی💔 دلم میخواد یک شب بخوابم و دیگه صبح نشه چون واقعا خستم🖤 من اونقدر زیادی مهربونم که بهم میگن احمق پس برای من از سیاست داشتن نگو آرزوی مرگ کردم مرگ هم یادم نکرد💔یکی از تناقض هایی که توی زندگیم تجربش کردم این بوده که؛دلم واسه یه نفر خیلی تنگ شده بودش ولی دیگه نمیخواستم توی زندگیم باشه.....عجیب بود نبود.....؟؟؟ نامهربانی آتشم زد....آتشم زد💔💔 من کاربر جدید نیستم از زمان اقدس اینجا بودم....دیگه نی نی سایت جذابیت اون موقع ها را نداره (قول میدم یک روز بشم ناجی همه زنهایی که به اجبار ظاهری همچو کوه داشتند و از درون نابود....) یک روزی که خواستم از سایت برای همیشه برم داستان زندگیمو حتما تعریف میکنم امیدوارم اون روز آخرش باشه ی پایان شیرین نه مثل این ۳۰ سال تلخ💔
توروخدا بخاطر بچت کنارش بذار گناه داره از پدر که خیر ندیده لااقل مادرش پناهش باشه
میدونی تو این دوسال ک معتاد شدم چقدر تلاش کردم ترک کنم؟؟ولی هربار ناموفق نمیدونی چ دردی داره بخدا استخونام تا حد شکستن میره دوروز نمیکشم باز میکشم چون نمیشه،کمپم نمیتونم برم بچم کوچیکه شهر غریبم کسی نیس نگه دارش