مشکل منم هست...دومیو و باردارم و‌خدا روشکر بچم سالمه و پسره ولی تمام مدت دارم زخم زبون می‌شنوم... مگه دست من بوده بچه پسر شده؟ مگه من خواستم؟ بخدا که ظلمه اینحوری دل زن حامله رو میشکونن... تا یه جا میبیننم میگن واییییی چجوری میخوای تربیتشون کنی چجوری میخوای بزرگشون کنی همدم نداری یاور نداری گریه کن نداری...جوری شده که از خونه بیرون نمیرم اصلا...
من هییچ نمیخام بچه هام همدم و دلسوزم باشن توقعی از هیچ کس ندارم فقط میخام جای دوری نرن ک دلم براشون تنگ شه زود به زود ببینمشون .. زندگیشون خوب باشه ..
بله همینطوره الان پدرشوهر و مادرشوهر من بنده های خدا پیر و ناتوانن واقعا پسراشون مثله پروانه دورشون میگردن یکی میبرشون دکتر یکی آزمایش یکی مسافرت یکی باغ و بیرون شهر یکی رستورانو... دختراشونم خیلی خوبن ولی پسراشون رسیدگیشون به پدر و مادرشون خیلی بیشتره
خدای ما هم که دوتا پسر داریم ودختر نداریم بزرگه شاید خدا صلاح ندونسته بهمون دختر نداده
اصلا اینطور نیست
اولا همسرت باید همدمت بشه
دوما بستگی ب تربیتت داره
الان منی که دخترم ب علت دوری نمیتونم اونطور ک باید ب مادرم رسیدگی کنم
اما داداش کوچیکم خیلی هوای مادرمو داره
کلی قربون صدقش میره تا مامانم ی خورده مریض میشه میبرتش دکتر
اصلا اینطور نیست مادربزرگ من چهار تا دختر و یه پسرداره ک اتفاقا پسره اخرینشونه اونقدری این پسره ک همون داییم میشه اذیتشون کرد چهارتا دختر ک چ عرض کنم دهتا دیگم دختر داشتن اذیتش نکردن
ی نمونه دیگم اون یکی مادربزرگمه ک روزی ۳ الی ۴ بار ب مامانش سر میزنه غذاشو اماده میکنه خونشو جمع میکنه و ..
درحالی ک ۳ تا پسر دیگم داره ک یا ماهی یه بار میرن سر میزنن یا اصللا سر نمیزنن مخصوصا اخرین پسرش بیچاره گریه میکرد میگفت بهم سر نمیزنه
والا ک پسر خوب خیلی کمتر هست...الان ی رفیق من دارم ...برادرش زده ماشینشونو کله کرده با رفیقاش چهارتایی داخل اون ماشین ودن...شانس اوردن زنده موندن..ماشین هم ک یک و نیم از دستشون رفت ...این مادر پدر موهاشون سفید شد/دوست من هر روز ساعت 5 صبح پا میشد دارو های بردادرشو ممیداد تو لباس پوشیدن و خوابیدن و همه چی شده بود کمک این...انقدر ک حرص پسر رو خوردن نصفشم حرص دخترر رو نخوردن
