بچه ها امروز طبق معمول داشتم میرفتم دنبال پسرم از مدرسه بیارمش یهو دیدم یه مرد تقریبا ۵۰ ساله با دو تا پسر ۱۰ یا ۹ ساله و دو تادختر کوچولو دور سطل زباله واستادن یه کیسه کنار سطل زباله بود توش چندتا لباس کهنه بود داشتن با شوق لباسارو در می اوردن از دست هم بزور میگرفتن و از خوشحالی ذوق کرده بودن یکی از دختراشونم از دور داشت با دو می اومد که عقب نمونه و یک کدوم شون یه چادر رنگ ورو رفته رو با خوش حالی رو سرش انداخته بود و به باباش میگفت بهم میاد نه 😔
بعد من دیدم باباشون منو دید خجالت کشید و معذب شد کلا خودمو زدم به اون راه مثلا من ندیدم چیزی بچه ها همه ی اینا کنار سطل زباله اتفاق افتادا یعنی دلم بدجور براشون سوخت