امشب میگفت باید نامه درخواست شغل بنویسی فردا ببرم همراهم
منم از ترس کتک میخواستم بنویسم
رفتم توی اتاق برگه A4 بیارم
همینکه در رو باز کردم
خودبخود گفت یه روز میزنمشششش ( حتی مخاطب قرارم نمیده انگار وجود ندارم)
که جونش دربیاد
منم زورم گرفت گفتم آره میتونی (من منظورم این بود که میدونم که اینکارو میکنی)
گفت اونوقت میبینی میتونم یا ن
خیلی دلم گرفت
نه مادری دارم دوسگ داشته باشه نه پدری
مادرم عصر یه فوش های ناموسی و زشتی جلوی پدرم بهم میداد
چون من از برادرم که از غذاش به پسرداییم نداده بود حمایت کردم
مادرم عمر و زندگیش یکی از برادرهاش و بچه هاشه