می نویسم اینجا چون هیچ کسو ندارم که منو بفهمه
تنهام و خیلی خیلی خسته
این روزای پر از آشفتگی خونه و بی قراری های بچم می گذره
همه ی این روزای خستگی و گریه هام می گذره
و یه روزی فقط دلتنگی برای شیطنت هاش برام می مونه
ولی خدا جونم تحملش خیلی سخته
من این روزا عزادار روزهای شاد و سرخوش زندگیمم
دلخور از حرف های اطرافیان و همسری که درکم نمی کنه
پر از حرفای بدی که شنیدم و سرزنش هایی که شدم
روزای سختی که هنوز تموم نشده
و امید به آینده ی نامعلوم