بچها بابام با عموش مشکل دارن سر زمین و اینا پسراش یعنی پسر عمو های بابام همه جونن دیشب اونا و برادرام دعواشون بود اومدم برم خونه بابابزرگم که تو یه کوچهان یکی از پسرعمو ها دستمو گرفت گفت بابات ترو بده به من کاری میکنم آشتی کنن قشنگ نزدیک صورتم بود همچین زدم تو گوشش اومدم فرار کنم با کله رفتم تو جوب بچها چیکار کنم روم نمیشه دیگه برم بیرون اون و ببینم مامانم اینا هم ازدیشب گیر دادن چرا پیشونیت ورم کرده ابروم رف
۲۲ سالمه نپرسید چند سالته