چند سال پیش رفته بودم دفتر بابام برام یه جزوه چند صفحه ای رو با خط خوش و کلی دقت نوشت. بعد من اول ازش اسکن دقیق گرفتم و حسابی خوندمش و یاد گرفتم و ثبتش کردم. بعد یه دونه از این دستگاه های ورقه خرد کن داشت (از اینا که کاغذ میره توش رنده شده میاد بیرون) من خیلی برام جالب بود این دستگاها از بچگی، برداشتم جزوهه رو جلو چشمش ریختم تو دستگاهه. 🤦🏻♀️🤦🏻♀️🤦🏻♀️
اونم هیچی نگفت بهم خندید ولی هربار یادش میافتم از عذاب وجدان آب میشم. آخه دختر بی عقل یه کاغذ باطله میریختی اون تو. این چه کاری بود! جزوه رو باید یادگاری نگه میداشتم تا همیشه. خیلی دلم میسوزه.
دلم میخواد زنگ بزنم بهش بگم چقدر دلم میسوزه ولی خب ١. فکر میکنه خلم بعد از چند سال یاد یه چیز رندم افتادم میگم ببخشید ٢. قبلا هم بهش گفتم ٣. مهم تر از همه خوابه.
بیشتر وقتا عالم دهرم برای همه ولی بعد بعضی وقتا یه کارایی میکنم مث این تا عمر دارم در تعجبش میمونم. بیشعور.