مادر شوهرم خیلی خوب ومهربونه خیلی ناراحتم که مریض شده چون اخرای عمرشه دیشب زنگ زد عروسا ودختراش دعوت کرده که بیان بعد از کلی نصیحت که بعداز مردنم باهم خوب باشید در حق هم بدی نکنید انصافن من در این چند سال هیچ بدی ارش ندیدم الان تو بستر مرگه به من گفت برو تو کمدم یه قوطی هست میخام چیزی که از زحمت خودم به دست اوردم بینتون تقسیم کنم قوطی اوردم بهش دادم نفری دوتا النگو ویه انگشتر برای عروسا داد به اضافه مقداری پول هم سهم دختراش داد هم واسه عروسا گفتم این دیگه چه کاریه مبکنی ایشالا120 عمرت باشه گفتش نه مادر ادم تا زنده هست باید سهم شماها بده تا بینتون دعوا نشه. خلاصه من دلم نیومد بردارم دوتا النگو وانگشتر گذاشتم پیشش گفتم تا بمونه پیشه خودت فعلن