یه داداش بیشتر ندارم خانوم اولش ماه بود بااینکه خیلی ساده بود ازهمه لحاظ ولی مهربون بود ازسادگیش نتونست زندگیش رو جمع کنه داداشم طفلک رو ادم حساب نکرد رفت بایکی دیگه خانوم دومش که قبل طلاقش اومد توزندگیش وصیغش شد پراز سیاسته زبون داره حرفاشو باشوخی و جدی بهت میزنه زیرزیرکی یکارایی میکنه به ما یه چیز میگه واسه اینکه پیش داداشم بده نشه حرفش رو عوض میکنه مارو بده میکنه
واسه زایمانش بااینکه مامانم مریض بود مستقیم بهش گفت توانایی اومدن به بیمارستان رو ندارم دستام جون نداره بچتو نگهدارم بگو مامانت بیاد اخرسر کار خودشو کرد طفلی مامانم مجبور شد دوهفته ازش پرستاری کنه مامانش یبارم نیومد دیدنش میگه همونجور که شمامنو قبول نکردین هنوز مامانم ایناهم پسرتون رو قبول نکردن بگو احمق چجور قبولش نکردن که گذاشتن صیغش بشی جشن توخونشون بدون حضور ما بگیری حالا بحث بیمارستان و سیسمونی میرسه قبولش ندارن
خیلی پررو هستش مامانمو میدید جون نداره کار کنه هردفعه بعد زایمانش یه چیزی میخواست یبار میفرستادش دنبال خروس محلی یبار میگفت من این شامو نمیخورم اون ناهارو نمیخورم انگار نوکر گرفته بود
هرچی بگم کمه درمورد این زن کاش همون زنداداش اولم هنوز بودش