و مادری که دارمش ولی انگار نداشتم....
در اوج بیماریهام بیمارستان رفتنهام و سختیهام نبود توی دردهام صداش میکردم ولی نبود....حتی خودشو تکون نمیداد بیاد پیشم .میدونم تنت ضعیفه وهرچی لااقل یکبار میمودی کنار باشی.
کسی مثل من بوده؟
من ....
من
من
من تقریبا مثل تو هستم
با این تفاوت که اگر بیاد هم بیشتر خون به جیگر میشم
انگار که یه بچه دوساله پیشمه
انگار اصلا هیچ کاری بلد نیست
چند روز دیگه زایمان دوممه
امروز حالم خیلی بده
از معده درد شدید و حالت تهوع دارم میمیرم
دخترم یکم دیگه از مدرسه تعطیل میشه
ناهار ندارم برای بچم
حتی رغبت نکردم بهش زنگ بزنم
چون میدونی چی جواب میده ؟ میگه پاشو نبات داغ درست کن بخور بهتر بشی
تو هیچی ازش توقع ندارم
تو هیچی
مثل منی بنظرم مقصر خودمونیم چون من همش گفتم بهش فشار نیاد خودم همه کارامو بکنم .تا حایی که کلا کناره گیزی کرده نیست.منم سر زایمانم مادرشوهر بیخیالم بود که التناس میکردم درد دارم بگو دارو بزنن با بیخیالی میگفت خانوم زایمانه دیگه بلید درد بکشی مادرهمینه حالا بذاربه پرستار بگم
من مامانم باهام بود
منم بچه و بی تجربه
شوهرم اتاق خصوصی گرفت که راحت باشیم
دوتا عطسه کرد مامانم و گفت آلرژیم داره عود میکنه
دوتا قرص هیدروکسیزین که خیلی خواب اوره رو همزمان خورد و رو تخت همراه خوابید
استارتر خوابیداااا ، قشنگ بیهوش شد
واسع همین اصلا بود و نبودش فرقی نمیکنه
چی بگیم والا
یادآوری این چیزا بیشتر اذیتمون میکنه تا آروم
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
17 ثانیه پیش
18 ثانیه پیش
18 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
