نمیره بیرون ،یادمه دبیرستان بودیم ،یه دفعه گفتن فلان دختر و یه پسر بیرون مدرسه سوار کرد برد یکی از بچه های مدرسه بود ،اون وقتا این چیزا بشدت عجیب وبد بود هرچند الانم من حس خوبی ندارم ازاین چیزا ،ولی در کل دلم همیشه برای اون دختر میسوزه ،یادمه یه مدیر سخت گیر داشتیم زنگ تفریح بشدت عصبانی بود دختره بعد حدود نمیدونم چقد اومد مدرسه
بعدش چی شد؟
یه اناق بود درب بزرگ شیشه ای داشت ،پنجره هاش داخل راهرو مدرسه شیشه ای بود ،مدیر بردش داخل اتاق دختره بشدت ترسیدع بود
خب بگو
فکر میکردم مدیر دعواش میکنه اونم مدیر سخت گیر ما ولی دیدم مدیر داره باارمش باهاش حرف میزنه وازش خواست اگه پسره خواستگارش هست بیاد خواستگاریش کنه از مدیر
بعدش فهمیدم دختره مادر نداره وکنار مادربزرگش زندگی می‌کرده وهمیشه تو ذهنم هست و براش دعا میکنم به بهترین ها رسیده باشه
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
