قبلا تعریف کردم ولی باز میگم خالی از لطف نیست
میدان حصارک کرج..شب عید خیییلیی شلوغ میشه.
ایستاده بودیم واسه تاکسی.یه آقایی هم با پسرش و یه جعبه شیرینی دستش وایساده بود تاکسی بیاد.
پسره آویزون شده بود که همین الان شیرینی را باز کن من بخورم.دست آقا هم پر..
خلاصه کلافه کرده بودش.تا یه تاکسی رسید، آقا هول شدبلند داد زد.دانمارک؟؟!!
همه ترکیده بودند از خنده..