این زندایی من کلا ادم کثیفی هست همه هم تو فامیل میدونن بخاطر همین خیلی کسی خونشون نمیره ما خودمون اخرین باری که رفتیم پارسال عید بود که اونم شیرینی کپک زده گذاشت جلومون😑
خلاصه این چند روز بود هی زنگ میزد خونمون که فلان شب غذا درست میکنم بیاین اینجا ماهم هرچی میگفتیم نه و فلان باز زنگ میزد تا اینکه دیشب بابام گفت حالا هرجور شده پاشین یه سر بریم بیایم زشته انقدر زنگ زده اقا ماهم دیگه هرجور بود بلند شدیم رفتیم..
حالا اونجا من چون میدونستم ادم کثیفی هست بیشتر حساس شده بودم ببینم داره چیکار میکنه چجوری چیزا رو اماده میکنه😑😂 وقتی رفته بود مثلا میوه بیاره من عمدا یهو بلند شدم که برم مثلا اب بخورم بیصدا رفتم تو اشپزخونه دیدم داره هندونه ها رو با دستش جدا میکنه میزاره تو ظرفففف یعنی همونجا فاتحمو خوندم
حالا اینکه من دهن نزدم ولی شامو دیگه مجبورا خوردم که اونم خدا میدونه چجوری درست شده بود..
بعد از شام گلاب به روتون خواستم برم دستشویی بعد اینا حمام دستشوییشون توی یه فضا هست فقط یه دیوار از هم جداشون کرده انگار یجورایی به هم مرتبطه اومدم از اونجا رد بشم دیدم کف حمام اسکاج و مایع و چند تا ظرف و خورده غذا هست ینی قشنگ معلوم بود اونجا ظرف شسته بودن، فکر کنید اب دستشویی اون طرف که ظرف ها رو شسته بود میومده!! من دیگه اصلا عصبانییی 
رفتم عمدا بهش گفتم فلان خانوم بزار ظرفاتو واست بشورم ببینم واکنشش چیه بعد اینم خیلی راحت گفت چند روزه لوله های سینکمون خراب شده تو حمام ظرفا رو میشورم! منم همینجور که دهنم باز مونده بود گفتم خب عزیزم اونجا اب دستشویی میره نجس نیس؟! گفت نه اب میزنم😐😐
فقط رفتم گفتم بلند شین بریمممم
یعنی سرمم بزنن دیگه پامو نمیزارم اونجا