این دیگه واقعا بده و تحملش سخت
من پدر و مادرم با ازدواجم با شوهرم مخالف بودن چون شوهرم قبلا خیلی شر بود اما الان آرومه و کاری به کسینداره خیلی باشخصیت و مدینه خوش قیافه خوش تیپه خداییش خوش اخلاق و ورزشکار همه چی تمومه اما چون قبلا شر بوده نمی ذاشتن عقد کنیم
انقدر رفت و اومد و انقدر من صبح تا شب و شب تا صبح گریه کردم تا گفتن باشه عقد کنین ولی بعدش دیگه هیچ نسبتی با ما نداری منم وقتی دیرم خانوادم انقدر بی منطقن قبول کردم چون واقعا عاشقانه شوهرم دوست دارم البته ناگفته نمونه تموم سالهایی که خونه ی بابام بودم عذابم دادن حالا در کنار امیر دارم معنی زندگی رو می فهمم
اما خوب میگم یه سری اخلاقش هم بده اماخوب گل بی خار خداست الان ۱ سال و ۳ ماهه خانوادم رو ندیدم ولی کاری نمی تونم بکنم