خیلی رک و تند بهش گفتم مر...که تو زنت باردار بود بهش خیانت کردی با چه رویی داری از من خواستگاری میکنی؟ گفت ادمها تغییر میکنن گفتم خوب برای چی برای زنت تغییر نکردی.
خلاصه بعد کلی مجادله که از من انکار و از ایشون اصرار ایشون طی یک عملیات انتحاری گفت توروخدا قبول کن که من از درد تنهایی برنگردم به زنم
اقا دیگه حرمت خانواده و فامیل رو گذاشتم کنار هرچی از دهنم در میومد بهش گفتم.
گفتم تا یکسال بعد جداییت سمت هیچ کسی نرو اولی رو بدبخت کردی دومی رو بدبخت نکنی