من یه دخترم که از بچگی تو خانواده عیالوار بی محبت بزرگ شدم. فقط برا کلفتی و کتک خور برادرا و مادر... 
اون اومد بهم یه دنیا محبت کرد. برای اولین بار تو زندگیم یه نفر  منو بغل کرد اونم با محبت . بهم محبت کرد. دستمو بوسید... شاید برا شماها خنده دار یا بی ارزش باشه. اما من هیچ وقت محبت ندیدم. پدرم حتی دستمو هیچ وقت نگرفته. مادرم و برادرامم جز برا کتک دستشون بهم نخورد...
یه نفر بیاد قشنگترین عاشقانه ها و قربون صدقه هارو بره...
 کلی وعده ازدواج بده. بیقراری کنه.....
بعد وسط عشق و عاشقی بدون دلیل بره... 
شبا تا صبح نماز و دعا میخوندم اشک میریختم از حال میرفتم... میگفتم خدا نزار بره... بره دلم میمیره... 
 من تا 3 سال افسردگی گرفتم و  دیگه ادم سابق نشدم. چون دلم مُرد
 الانم پیر دختر شدم. موندم گوشه خونه. هروز دعواها و تن لرزه... افسرده و خسته. 
ولی تمام داغم از اینه. اون چرا خوشبخت شد. 
نگید اگه عاشق بودی نفرین نمیکردی. 
یه نفر اومد روح منو کشت و تقاص پس نداد.