بیا از تلخ ترین روز زندگیت بگو

خیلی خیلی جریانش مفصله

فقط در این حد بگم الان .. دعا کنید اون چند نفری که کار ازشون برمیاد کمکم کنن دلشون به رحم بیاد

بدترین روز زندگی من  ، روزی که رفتم ملاقات پسرم در بیمارستان ، و بین بدترین بیمارها دیدمش و از اون روز به بعد پسرم  معلولیت شدید پیدا کرد و خانه نشین شد ، و ۵ساله ازگاره که شاهد ناله هاش ، فریادهاش ، تنهایش، زجرش ، تشنجش هستم و هستم و هستم و خواهم بود چون درمان نداره و البته بیماریش مرگ هم نداره ، ، ، شما دل شکسته ای میشه دعا کنی از این وضع خلاص بشه شده با مرگش ، خیلی عذاب میکشه بی گناه ، تا حدود ۱۴سالگی زندگی عادی داشت مثله همه بچه ها

انشاالله معجزه بشه براش و شفا پیدا کنه براش حمد میخونم