خواهر شوهرم اصلا کاری به سفره پهن کردن وجمع کردن نداشت بعد موقع ظرف شستن هم من حساسیت فصلی و به همه جور شوینده ای دارم و نوک انگشتام میسوزه وقرمز شدن وپر از ترک که زخم شده و قرمز یک جور بدی که اگر ببینید دلتون به حالم میسوزه ، دیدم خواهرشوهر از جاش بلند نشد به مادرشوهر انگشتهایم را نشون دادم خواهر شوهر هم بغلش نشسته بود و دستهامو دید و گفتم حساسیت دارم اخه چن وقته خونشون نرفتم دستامو ندیده بود بلند جلوی همه گفتم تا خواهر شوهر بلند بشه اما نشد
یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.
خلاصه به ناچار از مادر شوهرم دستکش ظرفشویی گرفتم و ظرفها را شروع کردم به شستن البته قبلش مادرشوهر یکبارتعارف کرد که نشورم ولی دیگه که چیزی نگفت منم رفتم بشورم که از درد دیدم حتی نمیتونم لیوان توی دستم را نگه دارم و زود دستکش را درآوردم و گفتم میبرم میریزم توی ماشین ظرفشویی خونه ام آخه خونم دیوار به دیوار مادرشوهر هست و حیاطمون باغ مشترک هست به هم دیگه راه دارن که یک دفعه شوهرم سر رسید توی آشپزخونه
شوهرم گفت چرا نمیشوری گفتم نمیتونم خیلی انگشتهام میسوزه بیا کمک کن ببرم بریزم ماشین ظرفشویی اما شوهر مخالفت کرد و اونجا وایساد خودش مشغول شستن شد هرچه هم اصرار کردم فایده نداشت و میگفت تازه ماشین ظرفشویی را خالی کردی اینم که ظرفی نیست خیلی دلم برای خودم و شوهرم سوخت خواهر شوهرم ما راتماشا میکرد امااصلا وابدا جلو نیامد برای ظرف شستن و شوهر تمام ظرفها راست تازه قبل از شام هم گفته بود که ساعت ۴ صبح سر کار رفته و حالا ۸ ونیم شب آمده و خواهرشوهر م با اینکه اینو میدونست کاری نکرد به نظر شما اصلا لیاقت داره شام دعوتش کنم ؟
ممنون دوستان اینم بگم که ما امسال خردادماه یک روز رفتیم تهران خونه همین خواهرشوهرم وقتی فهمید داریم میریم خونه اش خودش را به مریضی زد و رفت درمونگاه به خاطر میگرنش وماکه رسیدیم چون روز جمعه بود فقط شوهر و بچه هاش خونه بودن خودش تا ظهر نیومد و شوهرش رفته بود چقدر میوه و شیرینی گرفته بود و کلی مخلفات واسه صبحانه و غیره و حسابی از مون پذیرایی کرد ظهر هم چون خواهرشوهر مریض بود رفت از بیرون جوجه کباب و برنج وسالاد و ماست و همه چیز در حد عالی گرفت و من تمام مدت با دخترای خواهر شوهر سفره پهن وجمع میکردیم و خواهرشوهر اصلا دست به کاری نزدن شبم دخترش فلافل سرخ کرد با مخلفات همه خوردیم وصبح روز بعد راه افتادیم به سمت شمال درتمام مدتی که خونه اش بودیم شوهرش بهترین پذیرایی را میکرد خودش بی توجه و هی میگفت مریضم سرم درد میکنه و احساس بدی داشتیم که اونجایی با اینکه سر زده نرفته بودیم حالا خیلی از دستش دلخورم و به خاطر شوهرش که اینقدر ما رو پذیرایی میکرد میخام دعوت کنم