ما خیلی رابطه امون طولانی شد
چون شرایط مالیش اوکی نبود
نمیتونست بیاد جلو
چندین سال بخاطرش صبر کردم
کلی خواستگارای خوب داشتم
با موقعیت های عالی بخاطرش رد کردم
ولی یجایی خیلی خسته شدم
تحت فشار خانواده میخواستم خواستگارمو قبول کنم
و باهاش کلی بحث کردم و گفتم اگه نمیای جلو این رابطه تمومه
و گفت شرایطشو ندارم و تمومش کردم
کلی التماسم کرد
کسی که همه فکر میکنن مث چوب خشک و هیچ احساسی نداره
کسی که جز خدا به بنده هاش التماس نکرده بود
منو التماس میکرد که نرم اما ترکش کردم
۳ ماه ترکش کردم اما خودم نتونستم و برگشتم
میدونی چرا برگشتم ؟
دقیقا بخاطر همین فکر که وقتی این آدم توی دل منه
وقتی من به این آدم احساس دارم
چطور میتونم کنار یکی دیگه زندگی کنم؟
چطور میتونم موقع غم و ناراحتیم بهش فکر نکنم؟
چطور میتونم با کسی که ازدواج کردم مقایسه اش نکنم؟
به خودم گفتم برگرد و تا آخر عمر حسرتشو به دل خودت نذار....
حتی اگه با بهترین آدمم زندگی کنی حسرت این آدم به دلت میمونه...زندگیت خراب شه با کسی که دوستش داری بهتر از اینه که زندگی خوبتو با حسرت اون خراب کنی
با همه ی این تفکر برگشتم و موندم به پاش
قدرشو میدونم ولی کلا یه حال عجیبی ام و اینکه اون خیلیییی بیشتر از من عاشقه و منو دوست داره برا همین احساس میکنم من خیلی بی ذوق و شوقم🙁