بمونه به یادگار:
یک سال گذشته از روزی که بیمارستان بودم،دقیقا سال پیش توی همین ساعت داشتم از درد ناله میکردم،حتی توان گریه و زجه زدن هم نداشتم.نفس کشیدنم هم دردناک بود،یه میلیمتر نمیتونستم تکون بخورم و بمعنای واقعی کلمه ناتوان شده بودم،چه روزای سختی بود،چه روزای پر امتحان و پر حکمتی بود،اون لحظه ای که بهم گفتن تومور بدخیم دارم هیچوقت یادم نمیره.من فقط ۱۰ روز از زایمان دومم گذشته بود و چه شوک بزرگی بود برام،اون لحظه ای که گفتن سریعا عمل یادم نمیره،چه گریه هایی کردم،چه زجه هایی زدم،چه التماسایی کردم به خدا تو محرم،خانوادم چیا دیدن و کشیدن و بالاخره ۱۸ مرداد عمل کردم و بعد از ۶ساعت باحال بی نهایت افتضاح و بد از اتاق عمل اومدم بیرون.درحالی که دیواره شکمم کامل برداشته شده بود.برادرم،همسرم،خانم برادرم و پسرخالم با دیدنم وا رفتن،از شدت اوضاع وخیمم.
توی این یک سال چالشای زیادی داشتم،آزمایشای مختلف تومور و نتایج استرس آور و ترسناکشون،دکترای مختلف،نمونه برداریهای مختلف،انواع مختلف بیماری رو پیدا کردن،حمله های عصبی،اضطراب مزمن،این در و اون در زدن،نذر،نیاز و..... .در نهایت،الان توی همین ساعت من زنده ام،نفس میکشم،لبخند میزنم،همسرم کنارمه،بچه هام تو اتاق کناریم خوابن،و فقط و فقط و فقط میتونم بگم خدایااااا شکرت،خدایا شکرت که خوب خدایی بلدی،خدایا شکرت که هرچقدر هم بنده ات ناسپاس باشه بازم تنهاش نمیذاری،خداایااا شکرت بخاطر بودنت،بخاطر زندگی دوباره ای که بهم بخشیدی،بخاطر بچه هام که نذاشتی بی مادر بشن،بخاطر خوشحالی ای که به خانوادم بخشیدی و بخاطر تلنگری که به خودم زدی.خدااااایااااا بی نهااااایت شکر،تا دنیا دنیاست و تا قیامت شکر،به اندازه تمام مخلوقاتت شکر یگانه خالق من....
الحمدلله رب العالمین🤲💚
سلام.ابن تاپیک رو زدم اول بخاطر اینکه بمونه و هچوقت یادم نره،دوم بخاطر دوستانی که این یک سال محبت داشتن و پیگیر حالم بودن و سوم بخاطر اینکه بگم از رحمت خدا هییییچوقت ناامید نشید.باورش کنید🌷🌷🌷