2777
2789

اوایل حاملگی خونریزی داشتم کارم به بیمارستان کشید

بعد یکی دو ماه حالت تهوع شروع شد هیچ چی نمیتونستم بخورم یه روز صب پاشدم هیچ چی نخوردم رفتیم خونه مامانم اونجا از حال رفتم چون از دیشبش هیچ چی نخورده بودم 

من چون از سالها قبل حاملگی گوشت نمیخوردم خیلی از ویتامین های بدنم کمه در حد نبودن هر هفته بهم امپول زده میشه

بعد رفتم تعیین جنسیت گفتن بچه بیش فعاله یه جا واینمیسته من داغون شدم تا اینکه بعد مدت ها فهمیدم همه چی نرماله

تا اینکه امروز تو پنج ماهگی ام الان و امروز شدیدا سرگیجه داشتم نمیتونستم بلند بشم چند ساعت تحمل کردم درس نشد به شوهرم زنگ زدم اونم بعد یه ساعت اومد و برد بازم بیمارستان 

خستم دیگه خیلی فشار هست روم از یه طرف هم ناخواسته باردار شدم اگه دلم بچه میخواست با خواست خودم بود تحمل میکردم ولی الان خیلی زورم میاد 

بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش!
پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم می‌خوای شروع کن.

عزيزم همه اينايي كه گفتي باخيلي مشكلات حاد ديگه بيشتر مادراي باردار تحمل ميكنن طبيعي كاملا خودتو قوي ...

اره مشکلات بزرگ تر هم هست ولی تو زندگی منم هیچ چی سر جاش نیس خیلی اذیت میشم

اره مشکلات بزرگ تر هم هست ولی تو زندگی منم هیچ چی سر جاش نیس خیلی اذیت میشم

عزيزم كموبيش همه بامشكلاتي دستوپنجه نرم ميكنن كه شايد بشنوي بگي قربون مشكل خودم بايد صبورباشي وقوي مادربودن خيلي سرسختي ميخادش

عزیزم حاملگی سخته این بچه خدا خواسته بوده اگر خودت هم برنامه داشتی براش باز سخت بود 

دو ماه اخر بارداری من اصلا نخوابیدم نمیتونستم نفس بکشم باید میشستم شاید نشستنی کمی میخوابیدم 

مدام زیر سرم بودم ولی گذشت 

برای تو هم فقط خاطراتش میمونه

     همه زندگیم دخترم ❤❤❤وقتی بارون بباره  دیگه نمیخواهم با چتر زیر بارون راه برم غم عالم میاد توی قلبمممم دیگه بعد بارون زیبا نیست کی میتونه زیبایی بارون ببینه؟؟؟ همه رنگ هاااا شسته شده ......

وضعیتت خیلی عادی و طبیعیه

دارم داستانمو مینویسم بزودی میزارم

بعد یازده سال با چقدررررر عمل و هزینه و....

و نگم برات تو بارداری چی کشیدم فقط سه بار بستری شدم

تهوع.دیابت.فشارخون.کهیر در حد شدیدددد.زخم عجیب صورت و دهان.آخر آخرش فلج شدم باورت میشه؟؟؟سر زایمان داشتم از دنیا میرفتم برگشتم.ان آی سیوووو و..

دعا میکنم بقیش راحت بگذره برات.باور کن خاطرات شیرینی میشه

پایانی برای قصه ها نیست.....چرا که نه گوسفندان عاقل میشوند و نه گرگها سیر  

حق داری 

خسته نباشید و خدا قوت

بارداری واقعا یه مرحله سختی از زندگی و در واقع یه چالشه و برای هر کسی هم متفاوته.خصوصا اگه به خواست خودت نبوده باشه دیگه سخت تره.انشاالله حال دلت همیشه خوب باشه و ازین جا به بعدش برات آسون بشه.

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز