خانما سلام،
من ناراحتی و مشکلات خانوادم خیلی فکرمو درگیر و ناراحت میکنه. شما چیکار میکنین؟
خودمم میدونم به من مربوط نیست.
عروسمون بچه 10 ماهش رو گذاشته رفته خونه باباش و میگه طلاق.
و الانم مامانم اسیر شده
ازینطرفم میسوزوم ازین ادم زن برای داداشم درنمیاد.
شرحشو تاپیک قبل گفتم جداشدن یه بدبختی که نوزاد و مامانم تو این سن باید بزرگ کنه
جدا نشن یه بدبختی که این دیوانه دوباره به خانواده مون برمیگرده
با ما کی رفت و آمد نداره شکر خدا ولی داداشم دوباره هرشب فشارش تا 18 میخاد بره بالا اونم با اینکه 25 سالشه. و هیچ لذتی از زندگیش نمیبره و زندگی سگی.
دختره برده میخاد ولاغیر.
خانوادش خوبن و سالم ولی بی مسئولیت و متوقع و هوچی گرن همین خصلت رو دخترشونم داره
همشم بخودم میگم مربوط نیست ولی حرص میخورم و فکرم درگیره
بودنی هم جرات نداریم بهش چیزی بگیم و از درون فقط میسوزم که این از جون ما دیگه چی بیشتر میخاد
شما بگین من چیکار کنم